دفتر سايت خبري جزيره نزديک گلزار شهداي گمنام خارگ است . امروز وقي بسمت دفتر مي رفتم ، مادري کنار قبر شهدا بود که سخت فکرم را مشغول کرد . بسمتش رفتم و حرف زديم . تا وارد دفتر شدم بدون هيچ معطلي نوشتم ، از حالش از حرف هايش از روزگاري که بر من گذشت ...
مادر بود . نمي شد عکس بگيرم . فضا براي دوربينم سنگين بود . مثل حضور من براي مادر . ميانه نشسته بود انگار دوست داشت ميان همه ي 5 شهيد گمنام تقسيم شود . عينک و تلفن همراهي داشت . مي خواست بي احترامي نباشد ، هر دو را جايي دورتر از قبر شهدا گذاشته بود .
لهجه شيريني داشت . اهل دزفول بود و با خارگ بي نسبت نبود . تازه مهمان ما شده بود . دختر و نوه اش که نمي دانم چقدر سن دارد ، خارگ نشين بودند و لابد براي ديدارشان چندين بار آمده بود . خوب مي دانست کجا نشتسه است .
نمي خواستم تنهاييش را با فرزندانش برهم بزنم . آرام جلو رفتم . اصلا متوجه من نشد . ميان چادر سياهش عجيب پيچيده بود . بادتندي مي وزيد . کفش هايم را کندم . صداي کهنه کفش هايم خلوت مادر را بر هم زد . سلامم را خوب پاسخ داد . با دستي چادرش را محکم تر کرد و با دست ديگر اشک هايش را پاک کرد .
مودبانه در مقابل قبر اول ايستادم . حمدي خواندم . سنگيني عجيبي نمي گذاشت سرم را بلند کنم .
سر حرف را که باز کردم گريه اش بيشتر شد . پرسيدم مادر شهيدي ؟ گفت : " نه " ولي مي گفت همين 5 تن پسرانم هستند . شرم داشتم . سرم پايين بود و فقط گوش مي دادم . مي گفت مادرانشان نمي دانند اين ها کجا هستند . همين جملات با زبان مادرانه اش بر جانم نشست . وقتي حرف مي زد . زياد حواسش بود که گريه نکند ، ولي نمي شد . يکي دوباري سخت بغض کرد .
خواستم دعا کند برايم ، دعا کند تا من هم گمنام شوم . مثل همين پسرانش . گريه اش بيشتر شد . گفت : " خدا نگرت دارد . تو هم پسر من هستي" . اصلا پير نبود . صورت معصومانه اي داشت .
خودم هم غريب بودم مثل او . ياد مادرم افتادم . سخت بود درک کنم حالش را . مادر بود . مادر من ، مادر شهداي گمنام خارگ ، مادر شهداي دزفول .
وقتي گفت اهل دزفول است بيشتر گريه کرد . ياد شهداي دزفول افتاد . خودش هم جنگ ديده بود .
سخت بود برايم بيشتر بمانم . مي ترسيدم بغضم کار دستم بدهد و غرور مردانه ام زير پا برود . عذرخواهي کردم . رفتم بيرون . تا قدم ها که دور مي شدم نگاهم به او بود . دوباره ميان همان چادر سياهش پيچيد و دستي بر قبر کشيد و لابد گريه کرد .
من دور شدم و ياد مادر ... و مادرم ... مادر شهداي گمنام در دلم.
.....................................................................................
اين روزها براي ديدن واقيعيت نيازي نيست بليط بخريم و به سينما برويم در همين حوالي شهرمان مستند هايي تلخ و شيرين در حال اکران هستند...
تقديم به همه ي مادران شهداي گمنام ...
جزيره مرجاني خارگ