پر بازدیدترین
خبر های ورزشی
آمار سایت
امروز
-1
دیروز
-1
هفته
-1
ماه
-1
کل
-1
 
کد مطلب: 113078
اکران فيلم من مادر هستم درکنار قبورشهدا
تاریخ انتشار : 1393/01/01
نمایش : 854

دفتر سايت خبري جزيره نزديک گلزار شهداي گمنام خارگ است . امروز وقي بسمت دفتر مي رفتم ، مادري کنار قبر شهدا بود که سخت فکرم را مشغول کرد . بسمتش رفتم و حرف زديم . تا وارد دفتر شدم بدون هيچ معطلي نوشتم ، از حالش از حرف هايش از روزگاري که بر من گذشت ...

مادر بود . نمي شد عکس بگيرم . فضا براي دوربينم سنگين بود . مثل حضور من براي مادر . ميانه نشسته بود انگار دوست داشت ميان همه ي 5 شهيد گمنام تقسيم شود . عينک و تلفن همراهي داشت . مي خواست بي احترامي نباشد ، هر دو را جايي دورتر از قبر شهدا گذاشته بود .

لهجه شيريني داشت . اهل دزفول بود و با خارگ بي نسبت نبود . تازه مهمان ما شده بود . دختر و نوه اش که نمي دانم چقدر سن دارد ، خارگ نشين بودند و لابد براي ديدارشان چندين بار آمده بود . خوب مي دانست کجا نشتسه است .

نمي خواستم تنهاييش را با فرزندانش برهم بزنم . آرام جلو رفتم . اصلا متوجه من نشد . ميان چادر سياهش عجيب پيچيده بود . بادتندي مي وزيد . کفش هايم را کندم . صداي کهنه کفش هايم خلوت مادر را بر هم زد . سلامم را خوب پاسخ داد . با دستي چادرش را محکم تر کرد و با دست ديگر اشک هايش را پاک کرد .

مودبانه در مقابل قبر اول ايستادم . حمدي خواندم . سنگيني عجيبي نمي گذاشت سرم را بلند کنم . 

سر حرف را که باز کردم گريه اش بيشتر شد . پرسيدم مادر شهيدي ؟ گفت : " نه " ولي مي گفت همين 5 تن پسرانم هستند . شرم داشتم . سرم پايين بود و فقط گوش مي دادم . مي گفت مادرانشان نمي دانند اين ها کجا هستند . همين جملات با زبان مادرانه اش بر جانم نشست . وقتي حرف مي زد . زياد حواسش بود که گريه نکند ، ولي نمي شد . يکي دوباري سخت بغض کرد  .

خواستم دعا کند برايم ، دعا کند تا من هم گمنام شوم . مثل همين پسرانش . گريه اش بيشتر شد . گفت :   " خدا نگرت دارد . تو هم پسر من هستي" . اصلا پير نبود . صورت معصومانه اي داشت .

خودم هم غريب بودم مثل او . ياد مادرم افتادم . سخت بود درک کنم حالش را . مادر بود . مادر من ، مادر شهداي گمنام خارگ ، مادر شهداي دزفول .

وقتي گفت اهل دزفول است بيشتر گريه کرد . ياد شهداي دزفول افتاد . خودش هم جنگ ديده بود .

سخت بود برايم بيشتر بمانم . مي ترسيدم بغضم کار دستم بدهد و غرور مردانه ام زير پا برود . عذرخواهي کردم . رفتم بيرون . تا قدم ها که دور مي شدم نگاهم به او بود . دوباره ميان همان چادر سياهش پيچيد و دستي بر قبر کشيد و لابد گريه کرد .

من دور شدم و ياد مادر ... و مادرم ... مادر شهداي گمنام در دلم.

.....................................................................................

اين روزها براي ديدن واقيعيت نيازي نيست بليط بخريم و  به سينما برويم در همين حوالي شهرمان مستند هايي تلخ و شيرين در حال اکران هستند...

تقديم به همه ي مادران شهداي گمنام ...

جزيره مرجاني خارگ

 

 
 
 
ارسال کننده
ایمیل
متن
 
شهرستان فارسان در یک نگاه
شهرستان فارسان در يک نگاه

خبرنگار افتخاري
خبرنگار افتخاري

آخرین اخبار
اوقات شرعی
google-site-verification: google054e38c35cf8130e.html google-site-verification=sPj_hjYMRDoKJmOQLGUNeid6DIg-zSG0-75uW2xncr8 google-site-verification: google054e38c35cf8130e.html